|
|
|
|
|
جمعه 12 تير 1394 ساعت 18:50 |
بازدید : 6085 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
ابری شدی كه حادثه مبهم شود ، نشد
باران گرفت تــا عطشم كــــم شود،نشد
طوفان شدی كه موج مرا در تو گم كند
دریا دوباره از تـــو مجسـم شود ، نشد
پشت هــزار پنجـــره گلدان شدی مگر
خون شبم به صبح توشبنم شود،نشد
شيطان شدی كه سيب بيافتد از اتفاق
حــوای دست هـای من آدم شود، نشد
پيــراهن سپيد من از پشت پـــاره بـــــود
می خواستی دلم به تو محرم شود،نشد..
-----------------------------------------------------
و ایستاده کنــار خدا ، یکی که نبود
یکی نبود و یکی بود با یکی که نبود
نه آسمان ، نه زمین ،نه شما ، نه ما ، نه خدا
شروع می کند ایــــن قصـــه را -یکی که نبود-
کلاغ پیــر به سر می رساند عالم را
و می کشاندمان باز تا یکی که نبود
و پلک دخترک آرام رام ِ خـواب که شد
فرار می کند از قصه ها ، یکی که نبود
هنرنمایی ات آخر خدا نفهمیدیم
در آفرینش ما بود یا یکی که نبود
----------------------------------------------------
باران گرفته ام بــه هوای شکفتنت
جاری در امتداد ترک خورده ی تنت
با اشک های ریخته بر پای گونه هات
با دست های حلقه شده دور گردنت
من متهم بـه رابطه با واژه ی "تو" ام
مظنون به دستکاری گل های دامنت
افسوس ...تاب صــاعـقه ام را نداشتــی
افسوس... با نوازش من سوخت خرمنت
این گرگ و میش پلک طلوع است یا غروب
در چشـــم های آبـــی ِ مایل بـه روشنت؟
--------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر امیر سنجوری ,
اشعار امیر سنجوری ,
شعر ,
امیر سنجوری ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|